روزای سرد

ساخت وبلاگ
رسیدم به جایی که آشنایی بهش ندارم.به جایی از ندانستن و نفهمیدن.نمیدونم کجام و دارم چیکار میکنم.به عکس همه ی روزایی که از دریا متنفر بودم دلم دریا میخواد....دلم میخواد برم پیشش و ازش بپرسم:تو بغلت جا هست واسه یه آدم خسته؟میشه منو بغل کنی؟میشه پیشت باشم تا حالم خوب شه؟میشه سخت نگیری و نصیحت نکنی تا من بخوابم؟خیلی بخوابم...خیلی...دریا ساکته و هیچی نمیگه...نه اونقد ساکت ولی یدفعه ای با یه تَشر تند میاد و تو رو خیس میکنه و به خودت میایی و میبینی خودت ولباسات خیس شدی...پاهات تو ماسه ها سنگین شده و فرو رفته ...باید یکی تو رو هُل بده که بتوتی راه بری...اما خسته ام...خیلی خسته...خوابم میاد ...خیلی خوابم میاد روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:39

نمیدونستم بعد از چند هفته دوباره برمیگردم به روال قبل

اصلا قرار نبود اینجوری بشه ...ولی دوباره اینجوری شد...اشکال نداره...سخت تر از اون روزا نبود که گذشت اگر زنده موندم این روزا هم میگذره و قوی ت پیش میرم

روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:39

هر بار به خودم تلنگر میزنم که بنویسم.حتی اگر خاطرات روزمره باشد و توان نوشتن نداشته باشم باز هم اندکی نوشتن بهتر از ننوشتن است.اما روزمرگی و عادت ها و یا شاید دلزدگی از زندگی باعث شده که نتونم حتی اینجا هم بیام و بنویسم.دوست داشتن سخت بود سخت تر شده.قبول شدن تو امتحانات و ملاک درست زندگی کردن ها به خلقیات و رفتارهای تو نیست و ظاهر زندگیت قبولی تو هست.دوست دارم از اینجا برم.برم جایی که بتونم کار کنم وبدون درد سر باشم.این چند وقته به اندازه ی کافی با حرفهای دیگران بهم ریخته شدم که نتونستم حتی یه روز رو راحت بدون سر درد و بدون اینکه بگن هنوز مجردی ،بگذرونم.چقد رویا و آرزو دارم و چقد سخت شده روحیاتم.چقد دارم دنبال خودم هستم که باشم و بخندم.چقد روزهام از کسل بودن و ناشادی میگذره.چقدر هنرهام کور شدن و ذهنم از فضولات حرف مردم پر شده.چقدر این روزها رو باید تحمل کنم؟چقدر و چند روز باید این حرفها و فضولات نشخوار ذهن من باشه و من در بین ملافه و روی تختم درجا بزنم؟چرا و برای چی باید از این همه آدم که هیچ بویی از انسانیت نبردن باید تحمل کنم؟خوندن کتاب دیگه از دستم خارج شده و حتی کتابهایی که میخونم خیلی بهم چیزی نمیفهمونه.نمیتونم بنویسم و این دردناک ترین حالیه که دارم.نوشتن خیلی آرومم میکرد ...از اینکه از پارسال تا الان چیزی ننوشتم و تنم دستخوش روزای گرم و سرد و ناخوشایند و دلهره آور شده بیشتر از زندگی بیزارم کرده.حالا که اومدم اینجا بیشتر سعی میکنم بنویسم، حتی اگر جملات نامفهوم باشند،تا راهی برای خروج این فضولات آدمهای زندگی باشند... روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:39